
گذاری بر آنچه در این مطلب خواهید خواند
قدیما که خوشبختانه علم التـّجاره جدید [علم الأبدان قدیم که امروز به آن پزشکی گویند] رونقی نداشت. مردم برای درمان درد؛دست به دامن طبیعت می شدند. یکی از این” صِیدَلیّه” های بی ادعا اما فوق العاده بی آزار و نجیب ،جناب الاغ بود. این حیوان بارکش زبان بسته هم کُرّه پس می انداخت، هم هنوز زخمش،خوب نشده بود؛ با بار هیزم به شهر میرفت و جوال برپشت به ده باز می گشت.
دلش خوش بود که مزد زحمتش را ده سیر جو می خورد و کُره اش را شیر میدهد وبر روی تخت خواب نرم «قُشادش» بچه ی نازنینش را در کنار می گیرد. اما غافل از اینکه این موجودات دو پا، نه شیرش را بر کُرّه اش روا میدارند و نه از فضله اش می گذرند. از هر دو ،جهت درمان خود وفرزندانشان استفاده می کنند. شیرش را به” کُرّه” ی خودشان میدهند که سیاه سرفه گرفته ودر مانش حق آن کُرّه بی زبان است. و فضله اش هم به نام «عنبر نسارا »مُسکِّن گوش درد و بیماری های پوستی و احیانا سردرد های حساسیتیِ این تخم دوزرده ی آفرینش آریایی نژاد !